در حسرت مدرسه!
اواخر شهریور ماه بود.همه ی خانواده ها در تب و تاب اول مهر و خرید لوازم التحریر و کیف و کفش نو برای فرزندان خودبودند.حسین با حسرت به مردمی که در مغازه ها ازدحام کرده بودند و بچه های خوشحال نگاه می کرد.پارسال او هم مثل بقیه بچه ها در شور و شعف فرا رسیدن ماه مهر و مدرسه بود.
اما امسال او نمی تواند به مدرسه برود چرا که پدر از روی داربست سقوط کرده و حالا علیل و ناتوان در گوشه خانه افتاده است.حسین احساس بزرگی می کرد چون مرد خانه شده و باید نان اور خانواده باشد.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم مهر ۱۳۹۵ ساعت ۷:۳۴ ب.ظ توسط علی اکبر غلامی
|
با عرض سلام